#حمایت_از_کالای_ایرانی
#حمایت_از_تولید_ملی
#تولید_ملی
یکی از مهم ترین دغدغه درحال حاظر جوانان کشور عزیز ما، این است که بعد از چندین سال تحصیل بتوانند بعد از دریافت مدرک تحصیلی شغلی در جایی بدست بیاورند مشغول به کار شوند.
ولی…..
بخاطر واردات کالا های خارجی و خرید و فروش محصولات شرکت های خارجی، تولید ملی کم و کم تر شده است و بعضی از شرکت ها هم بسته و این یکی از معضلات اجتماعی شده است
. سوره بقره/آیه ۱۹۵
لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ
با دستان خویش خود را به هلاکت نیفکنید. خرید کالای خارجی= مرگ سرمایه ملی ما یعنی ملت غیور ایران زمین بیاییم به جای خرید کالای خارجی که این کار باعث شده تا تولید کالای ایرانی کم شود ، از این لحظه جایگزین خرید کالای خارجی کالای ایرانی بخریم .
چون ما با این کار خود باعث می شویم، تا شرکت های ایران تولید ملی را افزایش دهند و در نتیجه نیاز شرکت ها به نیروی انسانی بالا میرود و شغل برای جوانان فراهم می آید.
با حمایت از کالای ایرانی شغلی برای جوانان مهیا کنید.
به قلم این بنده حقیر/مستاجر خدا :)
]]>به عنوان یک شیعه چقدر به امام زمان (علیه السلام) اعتقاد داریم؟!..
اونهایی که اعتقاد ندارند یا اعتقادشون کمرنگه، دلیلش چیه؟!
نقش من و شما در بی اعتقادی این افراد چیه؟?
نکنه بتونیم قدمی برداریم برای اینها اما بی اهمیت باشیم..
نکنه قلمت خوبه اما جایی که باید خرج نمیشه..?
نکنه هنرمندی اما از هنرت حتی یکبار برای شناسوندن امامت به مردم استفاده نکردی..
نکنه مادری اما هیچ تلاشی نکردی برای اینکه به بچت امام زمانشو بشناسونی..
نکنه پدری اما ننشستی حتی یکبار با فرزندت درباره مسایل ظهور صحبت کنی..
نکنه استادی و هرگز سعی نکردی پاسخگوی شبهات مهدویت طلبه ها و دانشجوهات باشی..?
نکنه معلمی و یکبار هم مسابقه کتابخوانی نذاشتی با موضوع مهدویت..?
نکنه دل مشغولیت هر چیزی هست غیر مساله مهدویت و ظهور..
نکنه منتظر نیستی..
نکنه منتظر نباشیم
بیایید فقط پنج دقیقه با هم فکر کنیم ..
یازهرا((سلام الله علیها))
اللهم عجل لولیک الفرج
همه اهل جهنم بوی بهشت به مشامشان میرسه به جز متکبرین ،
متکبرین تو جهنم هم بوی بهشت به مشامشون نمیرسه .
یه در جهنم داره فقط مخصوص متکبرین اونا جای ویژه جهنم میرن .
آقا میگه
بذار اول من به بچم اصول عقاید یاد بدم ،بعدا نماز خون میشه
صبر کن آقاااا
، شما از هفت سالگی اول بچه ت و وادار کن به نماز خوندن ،
نماز که خوند ، قلبش و عقلش سالم میشه ،
بعد تازه میتونه بفهمه این خدا یعنی چی ؟
میگه بچه که هنوز اصول عقاید زیاد نمیفهمه
یه چیز مختصر میفهمه ، همون چیز مختصر کافیه
فعلا باید تکبر از دلش بره ؛
رفقا اصل گرفتاری ما تکبر ماست در مقابل خدا ،
اول بیاین این تکبر و بزنیم .
تکبر رو بزن تا نمازت خوب بشه
اللهم عجل لوليک الفرج
]]>نه ابـــــدا
خیانت معمولا از جایی شروع میشه که تصورش را هم نمیکنید
از یک درد و دل ساده با همکارتان، دوست دوران مدرسه، همسر دوست صمیمی و…
اول فکر میکنید چقدر خوب درکتان میکند،به مرور دلتان می خواهد بیشتر با اوصحبت کنید.
بعد یواش یواش دلتان می خواهد او را ببینید
کم کم ذهنتان درگیر مقایسه او با همسرتان میشودو در بیشتر اوقات همسرتان در این مقایسه بازنده است
همین باعث میشود روابطتان سرد و سردتر شود
خیانت مثل جانوری خزنده و بی صدا، بی دعوت وارد زندگیتان میشود و همه آن را به خطر می اندازد
مراقب مرزهایتان باشید…
“این تصور که من با دیگران فرق دارم و در دام خیانت نمی افتم را دور بریزید”
میلیون ها نفر با همین تصور اشتباه در همین دام افتاده اند…
بکشم
بیا کہ
درمانِ
منی
آقاجان…
?اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیک الفَرَجـْـ
]]>مےنمایند جمعہ ها گر افتخار
باشد از مهدے زهرا انتظار
?اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیک الفَرَجـْــ
]]>
حدود چهل و پنج دقیقه ای می شد که در آن سوز و سرما ایستاده بود.
زن کنار جاده منتظر کمک ایستاده بود.
ماشین ها یکی پس از دیگری رد می شدند.
انگار با آن پالتوی کرمی اصلا توی برف ها دیده نمی شد.
به ماشینش نگاه کرد که رویش حسابی برف نشسته بود.
شالش را محکم تر دور صورتش پیچید و کلاه پشمی اش را تا روی گوش هایش کشید.
بالاخره یک ماشین قدیمی کنار جاده ایستاد و مرد جوانی از آن پیاده شد.
زن، کمی ترسید اما بر خودش مسلط شد مرد جوان جلو آمد و به او سلام کرد و مشکلش را پرسید.
زن توضیحی داد که ماشینش، پنچر شده و کسی هم به کمک او نیامده است.
مرد جوان از او خواست بیش از این در آن سرمای آزار دهنده نماند و تا او پنچرگیری می کند زن در ماشین بماند.
او واقعا از خداوند متشکر بود که مرد جوان را برای کمکش فرستاده است.
در ماشین نشسته بود که مرد جوان تق تق به شیشه زد و اشاره کرد که لاستیک درست شده.
زن پولی چند برابر پول پنچرگیری در مغازه را، برداشت و از ماشین پیاده شد و بعد از اینکه از وی تشکر کرد، پول را به طرفش گرفت.
مرد جوان، با ادب، پول را پس زد و گفت که این کار را فقط برای رضای خاطر خداوند انجام داده است و به او گفت:
“در عوض، سعی کنید آخرین کسی نباشید که کمک می کند.”
از هم خداحافظی کردند و زن که به شدت گرسنه بود به طرف، اولین رستوران به راه افتاد.
از فهرست غذای رستوران یکی را انتخاب کرده بود که زن جوانی که ماه های آخر بارداری خود را می گذراند با لباس گارسونی به طرفش آمد و با مهربانی از او پرسید چه میل دارید.
زن، غذایی 80 دلاری سفارش داد و پس از آنکه غذا تمام
یک اسکناس صد دلاری به زن جوان داد. زن جوان رفت تا بیست دلار بقیه را برگرداند. اما وقتی بازگشت خبری از آن زن نبود. در عوض، روی یک دستمال کاغذی روی میز یادداشتی دیده می شد.زن جوان یادداشت را برداشت. در یادداشت نوشته شده بود که آن بیست دلار به علاوه ی چهارصد دلار زیر دستمال کاغذی برای وی گذاشته شده است تا برای زایمان دچار مشکل نشود. یادداشت برای آن زن بود و در آخر نوشته شده بود: “سعی کن آخرین نفری نباشی که کمک می کند.”
شب که شوهر زن جوان به خانه بازگشت، بسیار محزون بود و گفت که به خاطر پول بیمارستان نگران است چون نزدیک زمان زایمان است و آن ها آهی در بساط ندارند. زن جوان ماجرای آن روز را برایش تعریف کرد: درباره ی زنی با پالتوی کرم روشن که مبلغ کافی برای او گذاشته بود و نامه را هم به او نشان داد.
قطره ی اشکی از گوشه ی چشم مرد جوان فرو ریخت و برای همسرش تعریف کرد که آن روز صبح در جاده به همین زن برای رضای خداوند کمک کرده است .
تا “خدا” هست، هیچ لحظه ای آنقدر سخت
نمیشود که نشود تحملش کرد! شدنی ها را
انجام ده و تمام نشدنی هایت رابه “خداوند”
بسپار…
]]>